عزیز شدن. ارجمند شدن: گر سوی من آئی عزیز گردی پیوسته بود با تو قیل و قالم. ناصرخسرو. به چل سال باید که گردد عزیز. سعدی. مناعه، عزیز گشتن. (منتهی الارب). رجوع به عزیز و عزیز شدن شود
عزیز شدن. ارجمند شدن: گر سوی من آئی عزیز گردی پیوسته بود با تو قیل و قالم. ناصرخسرو. به چل سال باید که گردد عزیز. سعدی. مناعه، عزیز گشتن. (منتهی الارب). رجوع به عزیز و عزیز شدن شود
گرامی داشتن. ارجمند داشتن. احترام کردن: طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی. (تاریخ بیهقی ص 252). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. (تاریخ بیهقی ص 364). به روی اندازد دشمنان او را و عزیز دارد دوستان او را. (تاریخ بیهقی ص 319). تا به شعر و ادب عزیزت داشت خویش و بیگانه و صغیر و کبیر. ناصرخسرو. من مدح تورا بس عزیز دارم هرچند مرا سخت خوار دارد. مسعودسعد. دانم سخن من عزیز داری داری سخن من عزیز دانم. مسعودسعد. آنچه یابی بشکر باش بشکر وآنچه داری عزیز دار عزیز. مسعودسعد. چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش. نظامی. کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار. سعدی. اگر بنده کوشش کند بنده وار عزیزش بدارد خداوندگار. سعدی. اگر بنده چابک نیاید بکار عزیزش ندارد خداوندگار. سعدی
گرامی داشتن. ارجمند داشتن. احترام کردن: طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی. (تاریخ بیهقی ص 252). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. (تاریخ بیهقی ص 364). به روی اندازد دشمنان او را و عزیز دارد دوستان او را. (تاریخ بیهقی ص 319). تا به شعر و ادب عزیزت داشت خویش و بیگانه و صغیر و کبیر. ناصرخسرو. من مدح تورا بس عزیز دارم هرچند مرا سخت خوار دارد. مسعودسعد. دانم سخن من عزیز داری داری سخن من عزیز دانم. مسعودسعد. آنچه یابی بشکر باش بشکر وآنچه داری عزیز دار عزیز. مسعودسعد. چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش. نظامی. کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار. سعدی. اگر بنده کوشش کند بنده وار عزیزش بدارد خداوندگار. سعدی. اگر بنده چابک نیاید بکار عزیزش ندارد خداوندگار. سعدی
تیز گردیدن. خشمگین شدن. قهرآلود گشتن: به رستم چنین گفت کای نامجوی سبک تیز گشتی بدین گفتگوی. فردوسی. بدو گفت بهرام کای جنگجوی چرا تیز گشتی بدین گفتگوی. فردوسی. - تیز گشتن بر کاری یا تیز گشتن دل بر کاری، کنایه از سخت خواهان و راغب شدن. برانگیخته شدن: پسند آمدش نغز گفتار اوی دلش تیزتر گشت بر کار اوی. فردوسی. عبدالرحمن او را (قطام را) گفت: بزن من باش. قطام گفتا: تو کابین من نداری. عبدالرحمن گفتا: کابین تو چیست گفت هزار درم سیم و غلامی و کنیزی و خون مرتضی علی. عبدالرحمن گفت: این همه بدهم و علی را بکشم و عظیم تیز گشت بر آن کار. (مجمل التواریخ و القصص). - تیز گشتن سر، کنایه از سخت خشمگین و پرهیجان شدن: سر بی خرد زآن سخن تیز گشت بجوشید و مغزش بدآمیز گشت. فردوسی. ، پررونق و رایج گردیدن بازار و کارزار: خبردهی، ببر خسرو آمد و گفتا که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار. فرخی. تیزتر گشت جهل رابازار سوی جهال صدره از الماس. ناصرخسرو. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیز گردیدن. خشمگین شدن. قهرآلود گشتن: به رستم چنین گفت کای نامجوی سبک تیز گشتی بدین گفتگوی. فردوسی. بدو گفت بهرام کای جنگجوی چرا تیز گشتی بدین گفتگوی. فردوسی. - تیز گشتن بر کاری یا تیز گشتن دل بر کاری، کنایه از سخت خواهان و راغب شدن. برانگیخته شدن: پسند آمدش نغز گفتار اوی دلش تیزتر گشت بر کار اوی. فردوسی. عبدالرحمن او را (قطام را) گفت: بزن من باش. قطام گفتا: تو کابین من نداری. عبدالرحمن گفتا: کابین تو چیست گفت هزار درم سیم و غلامی و کنیزی و خون مرتضی علی. عبدالرحمن گفت: این همه بدهم و علی را بکشم و عظیم تیز گشت بر آن کار. (مجمل التواریخ و القصص). - تیز گشتن سر، کنایه از سخت خشمگین و پرهیجان شدن: سر بی خرد زآن سخن تیز گشت بجوشید و مغزش بدآمیز گشت. فردوسی. ، پررونق و رایج گردیدن بازار و کارزار: خبردهی، ببر خسرو آمد و گفتا که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار. فرخی. تیزتر گشت جهل رابازار سوی جهال صدره از الماس. ناصرخسرو. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
معزول گشتن. عزل شدن. برکنار شدن از شغل. از عمل پیاده گشتن. از کار افتادن. از شغل به یک سو شدن: مروت عزل گردیده ست در دیوان ناز او عجب گر اینقدر بی مهری از صد بی وفا آید. ظهوری (از آنندراج)
معزول گشتن. عزل شدن. برکنار شدن از شغل. از عمل پیاده گشتن. از کار افتادن. از شغل به یک سو شدن: مروت عزل گردیده ست در دیوان ناز او عجب گر اینقدر بی مهری از صد بی وفا آید. ظهوری (از آنندراج)
گرامی شدن. ارجمندشدن. اعتزاز. تعزّز. عزّ. عزازه. عزه: تا شوی از جملۀ عالم عزیز جهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی. تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی. مرا قبول شما نام در جهان رفته ست مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان. سعدی. - امثال: میخواهی عزیز شوی، یا دور شو یا کور شو. (امثال و حکم دهخدا). ، گرانبها شدن. گران شدن: نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم. (تاریخ سیستان). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیۀ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان)
گرامی شدن. ارجمندشدن. اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازه. عزه: تا شوی از جملۀ عالم عزیز جهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی. تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی. مرا قبول شما نام در جهان رفته ست مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان. سعدی. - امثال: میخواهی عزیز شوی، یا دور شو یا کور شو. (امثال و حکم دهخدا). ، گرانبها شدن. گران شدن: نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم. (تاریخ سیستان). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیۀ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان)